1- چهار روز خونه بودم و دور از جون همه هیچ غلطی نکردم. حتی اونطور که بایدم خستگیم در نرفت. تعطیلات پر باری برام نبود با اینکه تصمیمم قبلش این بود که یه رفرش حسابی بشم و با انرژی برگردم سر کار. ولی نشد. (پیش خودمون بمونه ولی وضعیت خونم در حدیه که انگار بمب هسته ای تردن وسطش :/  اینو گفتم که بدونید توی این چهار روز به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نکردم :/  )


2- بعد از تموم شدن ساخت سریال، تازه شروع کردم به دیدن گیم آف ترونز :)  اینطوری میدونم وسطش سر کار نمیمونم و تمومش میکنم.


3- هر چقدر این افکار مشوش و پریشان رو مینویسم اروم نمیشه که نمیشه که نمیشه. دیگه نمیدونم باید با چه زبونی باهاش حرف بزنم. میخواد فعالیت کنه و مثل پرنده ازادی که توقفس انداخته باشنش خودش رو مدام به درو دیوار میکوبه.

ولشم میکنم بره نمیره میشینه نگام میکنه. کاش میشد این حالش رو مدیریت کرد و بهش مسیر داد برای پرواز کردن.


4- درجه حساسیت و دلخوریم وحشتناک بالا رفته. البته هنوز نتونستم با خودم کنار بیام که واقعا حق دارم یا فقط حساس شدم و باید بگذرم. کلا از خیلی از حرفها و شوخی های همسری این روزها ناراحت میشم و بهم بر میخوره. ناراحتیم رو که بروز میدم بدترم میشه. :/  چون با رفتار و حرفهای خارج از انتظارم مواجه میشم.


5- اصلا دلم نمیخواد خونه یمونم و دلم نمیخواد خونه کسی هم برم، دلم گشتن و پارک رفتن و . میخواد که متاسفانه همسری پام نیست. (نمیدونم چطوری باید این موضوع رو حلش کنم)


6- کلی پول قرض دادم که یه سریاش رو میدونم پس نمیگیرم. کلا از روز اولم دندون پس گرفتنش رو کنده بودم. اما یه سری های دیگش :/

اینکه طرفم اصلا به روی خودش نمیاره بهم بدهی داره یه طرف. وقتی یه چیزیم سفارش میده و براش میخرم- تشکر بخوره تو سرم- حتی سوال نمیکنه چقدر شد که حالا بخواد بهم پس بده یا نده.  رفتار های اینطوری اذیتم میکنه. نمیگم بیا پولمو بده میگم نمک نشناس نباش که دفعه بعدی ادم دست و دلش به کمک کردن بره. والا


7- بعد از یک ماه هوس کردن، امروز به کاپوچینوم رسیدم :) چه لحظه لذت بخش و خوشمزه ای. به به.


8- به یک سوم انتهایی کتاب سکوت رسیدم و دیگه اون جذابیت اولیه رو برام نداره. به زور دارم میخونم که تموم بشه. نمیدونم موقعیت و افکارم موقع خوندن داره باعثش میشه یا واقعا دیگه از جذابیت برام افتاده.


9- فیلم تگزاس دو رو با همسری رفتیم دیدیم. خوب بود. به نظرم از یکش قشنگ تر بود. یه جاهایی داستان فروکش میکرد ولی بعد درست میشد. روی هم رفته خوب بود. خوش گذشت. کلی خندیدم.


10- فیلم بعدی که دوست دارم برم ببینم ما همه با هم هستیم و شبی که ماه کامل شد هستش. ایشالا تا از رو پرده جمش نکردن بتونم برم و ببینم. قانون مورفی که از دستم رفت.


11- دلم میخواد عدس پلو بپزم و پخش کنم. ولی دلم نمیخواد بدم درو همسایه. از طرفی هم اونقدر ادم نیازمند نمیشناسم که بتونم به اونها بدمش. کاش یه راه حلی هم برای این مورد پیدا میکردم.


12- دلم خرید میخواد، ولی حوصلش رو ندارم. یکی بیاد این وضعیت رو برام معنی کنه. خودم که نمیفهمم چمه :D


13- دلار به 13100 تومان رسید    :D


14- دلم میخواد همینطوری قطار کنم و پشت هم بنویسم. چیه؟  :D

میشد برای هر کدوم از این بند ها یه مطلب جدا نوشت ولی نه خودم حوصله ریز تر کردنشون رو دارم برای نوستن و نه خوبه کسی این همه غر رو در مدت طولانی هی پیگیری کنه. والا

همینقدر که کوتاه نهوشته شدن کافین.

دوست دارم همه رو پشت هم بنویسم ;)  :D


15- خدایا یه فرشته بفرست بشینه روی شونم بهم بگه چی کار بکنم و چی کار نکنم. من دیگه حوصله ندارم.

بهشم بگو بهترین تصمیمات رو بگیره ها وگر نه شاکی میشم. چه معنی داره اشتباه تصمیم بگیره. والا


16- خونمونم مثل این فیلمها اونقدر بزرگ نیست سرایدار بگیریم بیاد برامون اشپزی هم، بکنه از این اشپزی کردن و فکر اینکه چی بزارم راحت شیم.


17- یه سوال: ایا روح هم جنسیت داره؟ وقتی میمیریم و میریم اون دنیا روحمون هم مونث و مذکر داره  یا روح روحه، فارغ از این حرفها.


18- گاهی اوقات انقدر دلم میخواد بمیرم برم ببینم اونطرف چه خبره. اونطرف تلاش برای چیه؟ جایی که قراره ابدی باشم، چه فعالیتهایی میتونم بکنم. ادم وسوسه میشه همین فردا بیافته بمیره. البته ترس از جهنم و گناه های کردم وسوسه ها رو خفه میکنه.


19- هنوزم دلم میخواد همینطوری بنویسم. چیه؟!   :D


20- سریال سوپر نچرال که گویا در حال پخش فصل چهاردهمه (شروع ساخت از سال 2005 بوده تا سال 2018) یعنی تقریبا از سال 83 تا 97 طول کشیده. اون زمان که من شروع کردم به دیدن این سریال سالهاب 89-90 بود یعنی در زمان ساخت فصل هفتم. و من تا پایان فصل ششم رو دیدم و منتظر بودم فصل هفت پخش بشه. اما چون طبق زمان بندی من دیر پخش شد و منم پیگیری نکردم دیگه ادامه سریال رو نیدم . ( یعنی 126 قسمت دیدم بعد ولش کردم :/ )

هنوزم فکرم درگیره بقیش تهش چی شد؟

فیلم جذابی بود برام و خیلی دوسش داشتم. همسری این سریال رو ندیده بود. تصمیم گرفتیم از اولش با همسری ببینیم و تا تهش ادامه بدیم . بعد از چند قسمت کلا گذاشتیمش کنار :D

وحشتناک توی حال و هوا و روحیه ادم تاثیر منفی میزاره. بار منفی و استرس به ادم وارد میکنه. الان که بار دوم بود داشتم میدیدم واقعا این بار رو حس میکردم. در نتیجه من همچنان نمیدونم اخرش چی شد. برای همین گیم اف ترونز که تموم شد من تازه شروع کردم به دیدنش :)

گرچه گیم اف ترونزم فعلا دار هرو اعصابم میره و ناعدالتی ها عصبیم میکنه.


21- چیه؟!  :D


22- ویرایششم نمیکنم اگرم غلط املایی داشت (که حتما داره) به بزرگی خودتون ببخشید. البته اگه حوصلتون کشید و تا اینجا خوندید. :D


23- اصلا میدونید اینو نوشتم با معرفتها رو ببینم کیان که همه رو تا اخر میخونن و برای هر کدوم که صلاح بدونن نظر میدن-برای همه موارد باید نظر بدید حتی مورد 21-والا-. :D


24- حرف زیاده ها من خسته شدم از نوشتن :D


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها