شاگرد اول کلاس تخصصی دوره هنرستانم بودم. اما یه فاصله زیادی رو با معلمم حس میکردم. فاصله ای که دیگران باهاش نداشتن. راحتی که دیگران باهاش داشتن.

اونم با معلمی که از همه معلم هام برام عزیز تر بود.

اواخر سال بود فهمیدم رقیب درسیم باهاش خارج از مدرسه در ارتباطه. (اون موقع ایمیل خیلی رو بورس بود) ایمیلی با هم ارتباط دارن و معلممون خیلی باهاش گپ میزنه و دوسش داره.

حس بدی داشتم. هنوز هم دارم.

هنوز هم اصلاح نشدم.

 

یه معتاد به کارم که فقط کار میکنم. کاری به اطراف و حواشی ندارم. فارغ از اینکه خیلی چیزها توی همون حواشی نصیب ادم میشه. و من از داشتنشون به دورم.

میدونم ضررهای حواشی هم زیادن و من حوصلشونو ندارم ولی اینم میدونم که مزایای زیادی داره که تو هر چقدر هم خوب کار کنی بازم ازشون بی بهره میمونی.

و 30 ساله این تبدیل شده به یه عادت برام.

 

( چرا تا الان اینطوری بهش نگاه نکرده بودم که بفهمم دقیقا مشکلم چیه؟

و چرا زودتر نفهمیدم. شاید قبل تر میتونستم حلش کنم . میدونم انقدر سخت هست که حوصله برای جنگیدن و اصلاح شدن ندارم. )


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها